اسكندر مقدونى صفحه 13
چت روم
درباره ما


hamed
به وبلاگ من خوش آمدید
ایمیل :


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 32
بازدید ماه : 93
بازدید کل : 5698
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1


♫PlaySong♫


  • دسته بندی : <-PostCategory->
  • نویسنده : hamed

هشام به دست و پا مى افتد

بيانات و اعتراضات زيد، همه جا را پر كرده بود، و ميرفت كه نهضتى پيگير و ريشه دار از هر سو پديد آورد.
قابل توجه اينكه زيد خود را تنها در حجاز محصور نكرده بود، بلكه در پى اجراى مقصودش مسافرتها بشامات و عراق كرد، هشام از قصد زيد باخبر شد، آنى از ياد او غافل نمى ماند، تا آن زمان كه مطلع شد زيد بكوفه رفته و در آنجا بتبليغات پرداخته است ، براى عامل خود در كوفه (يوسف بن عمر ثقى ) (158) نامه هاى متعدد در مورد زيد نوشت .
يكى از نامه هاى كوتاه او كه بيوسف نوشته اين است :
((پس از سلام يكى از بستگان براى من نوشته است كه مردم كوفه ، اطراف زيد را گرفته اند، از غفلت و جهل تو بسيار درشگفتم كه از كار زيد غافل مانده اى و در كوفه با او بيعت مى شود، او را از كوفه بيرون كن ، هر چند كه با او جنگ كنى ، و از او دست برمدار.))
در اين وقت ، ((يوسف بن عمر)) در شهر حيره ، پس از دريافت نامه هاى هشام ، براى فرمانده سپاهش ((حكم بن صلت )) كه در كوفه بود نوشت كه در مورد زيد، آنى غافل مباش و بجستجوى او و دستگير كردن او بپرداز.
جاى زيد، مخفى بود، حكم بن صلت از راه تاكتيك جاسوسى توسط يكى از برده هايش كه از لحاظ نژاد خراسانى بود، از جايگاه زيد مطلع شد، جريان به اين ترتيب بود كه :
پنج هزار درهم به آن برده خراسانى داد و به او گفت : بميان گروه شيعيان برو و به آنها بگو از خراسان آمده ام ، بخاطر علاقه شديدى كه به اهلبيت (ع ) دارم ، مى خواهم خود را فداى آنها كنم .
اين برده خراسانى طبق ماءموريت مرموز خود، مكرر خود را به شيعيان مى رساند، و مى گفت از خراسان آمده ام ، حتى پول كلانى از خراسان آورده ام و من جان نثار آل على (ع ) هستم ، او آنقدر زيركانه وارد شد كه جائى براى خود در ميان شيعيان باز كرد، و سرانجام محل سكونت زيد را به او نشان دادند، او هم مخفيانه جاى زيد را به حاكم كوفه نشان داد.
از سوى ديگر: سليمان بن سراقه به يوسف بن عمر گزارش داد دو كه مرد بنام عامر و طعمه را مى شناسم كه با زيد رفت و آمد دارند، و هم اكنون زيد در منزل آنها است ، يوسف فورا براى دستگيرى آنان ماءمور فرستاد، ماءمورين وارد منزل آن دو نفر شده ، آنها را دستگير كردند اما زيد را در آنجا نيافتند.
يوسف پس از تحقيقات از آن دو نفر، مطلع شد كه زيد و هم مسلكانش ‍ تصميم قاطع براى نهضت دارند. همانجا دستور داد كه گردن آن دو نفر را زدند.
زيد از جريان آگاه شد، از آن ترسيد كه قبل از خروج جلو او را بگيرند، لذا وقت خروج را كه چهارشنبه اول ماه صفر اعلان كرده بود به جلو انداخت و براى اينكه با اصحابش غافلگير نشوند، زودتر از خانه هاى خود بيرون آمدند و آماده جنگ شدند.(159)


مجاهدات زيد و همراهان در جبهه هاى جنگ

حكومت هشام ، همه جاى كوفه را تحت تسخير درآورده بود، و سانسور شديد در همه جا حكومت مى كرد، عده زيادى از مردم كوفه را اجبارا در مسجد اعظم كوفه زندانى كردند، و اعلام نمودند كه هر كس امشب (چهارشنبه ) در منزلش بماند تاءمين جانى ندارد، مردم كوفه از اين اعلام وحشت كردند و گروه گروه به مسجد مى رفتند.
در اين بحران خطرناك و شديد، زيد علنا پرچم مخالفت برافراشت و اعلان جنگ كرد و از هر سو، براى خود كمك مى طلبيد.
بامداد چهارشنبه ، يوسف بن عمر كه در حيره به سر مى برد، عده اى از اطرافيان روى تلى كه كوفه از آن پيدا بود قرار گرفتند، و در همانجا نظارت مى كردند و گروه گروه سپاه براى كمك ((حكم بن صلت )) مى فرستادند.
در اين درگيرى بود كه زيد مجددا از مردم كمك خواست و با شهامت بى نظيرى خطبه جامعى خواند و مردم را به يارى حق و امر به معروف و نهى از منكر، دعوت مى كرد و از آنها بيعت مى گرفت .
از سخنان او در اين وقت اين است كه گفت : ((به خدا سوگند من شرم دارم كه در روز رستاخيز كنار حوض كوثر به حضور پيامبر (ص ) شرفياب گردم با اينحال كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك نموده باشم .))(160)
سپس گفت : سوگند به پروردگار - علت نهضت من پيروى از كتاب خدا (قرآن ) و سنت پيامبر (ص ) است ، در اين صورت باكى ندارم كه مرا در ميان انبوه آتش بيفكنند ولى پس از اين مراحل به سوى ، رحمت خدا بشتابم .(161)
اما از قديم بى وفائى مردم كوفه مشهور و چون ماركى براى آنها ضرب المثل بود تا آنجا كه پس از شروع جنگ از 15 هزار (يا 40 هزار و يا 80 هزار بيعت كننده تنها در كوفه ) اگر تعجب نكنيد فقط پانصد يا سيصد نفر همراه زيد باقى ماندند، بقيه رسما از زيد بيزارى جستند.
زيد تنها راه سعادت را در اين مى ديد كه با همان سپاه اندك با دشمن بجنگد، تا كشته شود، آن دامنى كه او را پرورده بود، هرگز به او اجازه نمى داد كه تسليم گردد.
درگيرى جنگ به اوج شدت رسيد، زيد همچون نهنگ دريا كه در برابر امواج متلاطم قرار گيرد ولى به پيش روى و شكافتن امواج ادامه دهد، همچنان مجاهده مى كرد.
از رجزهاى او در هنگامه نبرد اين رباعى بود:
فذل الحيواة و عزالممات
و كلا اراه طعاما و بيلا
فان كان لابد من واحد
فسيرى الى الموت صبرا جميلا
((ذلت زندگى و عزت مرگ هر چند هر دو ناگوار بنظر برسد، ولى اينك كه چاره اى جز يكى از اينها نيست ، استقامت نيك ، در شتافتن به سوى مرگ با عزت است .))
شعار زيد و همراهانش اين بود كه فرياد مى زدند يا منصور امت .
يعنى : اى دينى كه مورد يارى قرار گرفته اى مرگ و شهادت را در راه خود نصيب ما بگردان اين همان شعارى است كه مسلمين در جنگ بدر، آنرا تكرار مى كردند.
چند بار زيد و سپاه پانصد نفريش ، سپاه مجهز دشمن را وادار به فرار كردند، از اينرو سرانجام ، محل جنگ در محله ((كناسه )) كه از محله هاى نسبتا دور كوفه است واقع شد، در آنجا نيز بر سپاه دشمن غالب شد، و كار جنگ به محل ((جبانه )) كشيد، و در آنجا نيز حمله هاى متعددى درگرفت ، و يوسف بن عمر ثقفى ، لحظه به لحظه ، سپاهيان تازه نفسى به صحنه جنگ مى فرستاد، تا سرانجام زيد وارد مركز كوفه گرديد.
نصر بن حزيمه يكى از ياران شجاع و آگاه زيد، زيد را متوجه مسجد اعظم كوفه ساخت ، بلكه بتواند مردم كوفه را كه در آنجا زندانى شده بودند بيرون آورده و به كمك بطلبد، وقتى كه زيد با عده اى به طرف مسجد روانه شدند، سپاه دشمن سر راه آنها را گرفتند و در همانجا جنگ سختى درگرفت ، ولى زيد و همراهان با كشتن بسيارى از سپاه دشمن ، آنها را از سر راه خود رد كردند و خود را كنار ((باب الفيل )) مسجد اعظم كوفه رساندند، و فرياد مى زدند كه اى مردم كوفه از مسجد بيرون آئيد، ولى سپاه دشمن ، اطراف مسجد و پشت بام مسجد را گرفته بودند و با تير و سنگ مانع بيرون آمدن آنها مى شدند.


شهادت مردانه زيد

عصر چهارشنبه نخستين روز جنگ بود، كه هر دو طرف از جنگ دست كشيدند، زيد و همراهان در دارالرزق بسر مى بردند دشمن زخم خورده كه در جنگ با زيد، كشته بسيار داده بود، هر لحظه در انتظار انتقام بسر مى برد.
وقتى كه روز پنجشنبه فرا رسيد، زيد سپاه اندك خود را مجهز كرد دو افسر رشيدش نصر بن حزيمه را فرمانده طرف راست سپاهش و معاوية بن اسحاق را در طرف چپ لشگرش قرار داد، و خود در پيشاپيش لشكر قرار گرفت ، فرمانده دشمن به سپاهيان خود اعلام كرد كه از مركبها پياده شوند(162) طولى نكشيد كه براى چندمين بار، باز نائره جنگ شعله ور شد و هر دو سپاه پياده به جنگ پرداختند.
در اين درگيرى از سپاه دشمن ضربتى سخت به نصر بن حزيمه افسر رشيد زيد وارد آمد، بطورى كه او در همانجا كشته شد، جنگ همچنان ادامه داشت ، عصر پنجشنبه فرا رسيد. زيد و همراهان با حمله هاى پى درپى سپاه دشمن را تا ((سبخه ))(163) عقب راند، فرمانده دشمن هر لحظه تقاضاى كمك از يوسف بن عمر ثقفى حاكم كوفه مى كرد.
خورشيد كم كم بال و پر زرين خود را جمع مى كرد، و هنگام غروب روز پنجشنبه را اعلام مى نمود، شديدترين درگيرى صف حق و باطل در جنگ زيد با دشمن ، درگرفت ، در همين بحران بود كه تيرى از ناحيه دشمن به پيشانى زيد خورد، و آن تير آنقدر به پيشانى او فرو رفت كه به مغزش رسيد، همين تير زيد را از پاى درآورد، او ديگر نمى توانست بر پشت اسب بنشيند، به زمين افتاد، يارانش اطرافش را گرفتند و بطور سريع او را از ميدان جنگ بيرون برده و به خانه يكى از شيعيان بردند آن روز نيز دو طرف دست از جنگ كشيدند.
زيد كه غرق در خون بود، در خانه يكى از ياران بسترى شد و روز بعد (روز جمعه ) روحش به جهان بقا شتافت .
به اين ترتيب ، زندگى حماسه انگيز زيد در ظاهر سپرى شد، ولى در حقيقت آغاز دفتر زندگى را در جهان گشود.
دشمن زخم خورده كه سخت از زيد ناراحت بود، از راههاى مختلف وارد شد تا محل دفن جسد او را پيدا كرده (164) قبر را نبش نموده و بدن را بيرون آورد و آنرا با چند جسد ديگر از ياران زيد، نزد حاكم كوفه (يوسف بن عمر) آورده و در پيشگاه او انداختند، يوسف سر مقدس زيد را از بدن جدا كرد و همراه سرهاى ديگر از ياران زيد، به شام براى هشام فرستاد، هشام به حامل سرها، ده هزار درهم جايزه داد و سپس بدستور هشام سر زيد را در دروازه دمشق نصب نمودند.
و در مورد جسد زيد، حاكم كوفه دستور داد در بازار كناسه آنرا معلق به دار آويزان كردند.
دشمن به اينها اكتفا نكرد، و پس از مدت درازى (165) جسد زيد را از چوبه دار گرفتند و آن را آتش زدند و خاكستر آن را بر باد دادند!
پس از زيد، دست پرورده ها و فرزندان او نيز هر يك پس از ديگرى در راه امر به معروف و نهى از منكر شهيد شدند، اولين فرزند او يحيى و دومى عيسى و سومى حسين و چهارمى محمد، و سپس فرزندزادگان زيد هر كدام با كمال شهامت به راه مبارزه با استعمار و مفاسد ادامه دادند تا كشته شدند!(166)


گفتار دو امام (ع ) در شاءن زيد

روايات متواتر و بسيار از ناحيه ائمه اطهار (ع ) در شاءن و مقام زيد نقل شده و در اينجا به دو نمونه از آنها كه ضمنا نهضت زيد را تاءييد مى كنند و به همه سؤ الات در اين مورد پاسخ مى دهند مى پردازيم :
1 - جابر جعفى گويد:
روزى امام باقر (ع ) به برادرش ((زيد)) نگاه كرد و اين آيه را خواند:
((فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا فى سبيلى و قاتلوا و قتلوا لا كفرن عنهم سيئاتهم و لا دخلنهم جنات تجرى من تحتها الانهار ثوابا من عندالله و الله عنده حسن الثواب .))(167)
سپس اشاره به زيد كرد و فرمود: به خدا سوگند اين زيد، از همين مردانى است كه اين آيه مى گويد.(168)
2 - پس از شهادت زيد، نامه اى از طرف ((بسام صيرفى )) به امام صادق (ع ) رسيد كه در آن خبر شهادت زيد و عده اى از يارانش ، نوشته شده بود، امام (ع ) پس از خواندن نامه ، بى درنگ اشك از چشمانش سرازير شد و فرمود:
((انا لله و انا اليه راجعون مرگ عمويم را به حساب خدا مى آورم ، او عموى نيكى بود، او مردى براى دنيا و آخرت ما بود، بخدا سوگند او مانند شهدائى است كه با پيامبر و على و حسن و حسين (عليهم السلام ) شهيد شدند.))(169)


يحيى بن زيد مردى پولادين در راه هدف

يحيى و عيسى به ترتيب اولين و دومين فرزند زيد هستند

همانگونه كه زيد بن امام سجاد (ع ) با شهامتى بى نظير، در راه نهى از منكر و پيكار با جهل و تباهى و ستم ، مردانه مجاهده كرد تا شهيد شد، فرزندان و فرزند زادگان با كمال و دلاورى را نيز از خود بيادگار گذارد كه براستى ، قدم به جاى گام پدر گذاشتند و قهرمانانه در راه رسالت اسلام كوشيدند.
يحيى و عيسى به ترتيب اولين و دومين فرزند زيد هستند(170) كه در اينجا نظر خوانندگان را بطور فشرده به زندگى يحيى و سپس عيسى جلب مى كنيم :
با اينكه يحيى بيش از 18 سال عمر نكرده است (171) اسم او در تاريخ به عنوان يك مرد بسيار آگاه به مسائل و عالم و با كمال و شجاع ثبت شده است ، او در مكتب اهلبيت (ع ) و زير سايه پدر ارجمندش زيد، پرورش ‍ يافت و در درايت و بينش آنچنان بود كه متوكل بن هارون (راوى صحيفه كامله سجاديه ) مى گويد:
بعد از شهادت زيد، با فرزندش يحيى كه عازم خراسان بود ملاقات كردم ((مردى را در عقل و كمال چون او نديده بودم )).
متوكل اضافه مى كند، يحيى به من گفت :
صحيفه اى كه محتوى دعاهاى كامل است ، پدرم زيد آنرا از پدرش امام سجاد (ع ) اخذ كرده و به من سپرده و وصيت كرده كه در حفظ آن بكوشم و آنرا به اهلش بدهم .
آنگاه صحيفه را كه با وضع مخصوصى مهر كرده بود باز كرد و به من داد و فرمود:
اگر گفتار پسر عمويم امام صادق (ع ) نبود كه خبر به كشته شدن من داده ، اين صحيفه را به تو نميدادم ، ولى مى دانم كه سخن امام صادق (ع ) مطابق حق است ، مى ترسم اين علم به دست بنى اميه بيفتد و آنرا مخفى بدارند.
متوكل مى گويد:
صحيفه را از يحيى گرفتم ، پس از آنكه يحيى شهيد شد، به مدينه حضور امام صادق (ع ) شرفياب شدم و جريان شهادت يحيى و صحيفه را به عرض ‍ آن بزرگوار رساندم ، حضرت گريه سختى كرد و فرمود:
((خدا پسر عمويم يحيى را رحمت كند و او را با پدران و اجدادش محشور گرداند... (172) صحيفه كجاست ؟)) صحيفه را به محضرش تقديم كردم ، فرمود:
((بخدا سوگند اين صحيفه به خط عمويم زيد است كه محتوى دعاى جدم امام سجاد (ع ) مى باشد.))(173)




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
تبلیغات

تبلیغات